یاد آن ایام بخیر

تاریخ : ۲۶ دی ۹۴   دیدگاه : 5 دیدگاه برای یاد آن ایام بخیر   موضوع : شخصی

در نگارش متن زیر تعدادی اصطلاح از لهجه فردوسی بکار رفته که اگر فرصت شد در آینده در همین پست ترجمه خواهم کرد.

تقدیم به فردوسی های عزیز

 

دلم به حال نسل های دهه ۷۰ (البته حدود نیمه دوم به بعدشان) ، ۸۰ و ۹۰ می سوزد
آسمان پُر از کَغذباد را به خود ندیده اند
دغدغه اش بعد امتحانات مدرسه این نبوده که تیم را دور هم جم کند

یکی برود سراغ “بُنگ نخ” !
چه آپشنهایی که نداشت نخ کغذباد
نخ تسبیح و فلان و فلان

یکی دنبال “سِریشـُم” و احیانا اگر اوضاع مالی کفاف نمیداد, به خمیر اکتفا می شد
که البته ما قشر مرفه همیشه توان خرید ۱۰۰ تومان سریشم از مغازه همسایه را داشتیم خدا رو شکر !

با چه ذوقی کتابهای درسی را نوار نوار برش میدادیم برای دنباله اش
ظرافتهایش را که نگو
اصن دقتی که ما در آن سن و سال در زمینه ساخت این وسیله داشتیم, اگر الان ایران خودرو در ساخت خودروهایش داشته باشد, ما همه لامبورگینی سوار بودیم

اگر وزن کاغذ باد فقط چند گرم نسبت به اندازه اش بیشتر بود, یا کلا هوا نمیرفت, یا اگر میرفت نهایت ارتفاعش به ۱۰ متر و اینها بیشتر نمیرسید

سه نخه اش محاسبات اگر نداشت, تجربه که میخواست!
کافی بود مثلث سه نخه اندکی اختلاف اضلاع داشته باشد… چشمتان روز بد نبیند! کَلـّه میزد و بعد از چند ملق زدن در هوا, به زمین اصابت میکرد و حاصل زحمت های چند ساعته و چند روزه تیم از بین میرفت. حقیقتا غمی فراتر از این چنین لحظه ای را در آن دوران به یاد نمی آورم. در ذهنم هست در کوچه ما یک استاد سه نخ داشتیم. ینی اگر تیم در بستن سه نخه تجربه داشت, آن را میساخت و او را صدا میزد تا بیاید تستش کند. اگر هم تیم نوپا بود و کم تجربه, صفر تا صد آن را به استاد میسپردند.

حصیر هم که … ولش کن
ان شا الله صاحب خانه ها و مغازه دار ها و آن آرایشگر زنانه پشت کوچه مان که از پرده حصیریشان حصیر کش میرفتیم ما را حلال کرده اند. بچه است دیگر
بالاخره کاغذباد بدون حصیر که کاغذباد نمی شود

رقابتی که بین تیم ها شکل میگرفت فکر میکنم در سطح دنیا بی نظیر باشد

آسمان کل شهر محدوده رقابت بود

آمار میرسید
فلان کاغذباد که دیروز ساعت فلان پوزه همه را زده بود مال منطقه x و مالکیت y بود. برویم نخ بیشتر جور کنیم پوزه اش را بزنیم فردا!

گره زدن تکه های نخ را یادم رفت تاکید کنم به اهمیتش. کافی بود وسط ۵۰ متر نخ , یک گره شل شود …

جعبه شانسی درست میکردیم تو کوچه و محل راه می افتادیم دنبال مشتری

نصفش که پوچ بود, بقیه هم با خودکار جوهر بالا آمده و تشله و انگشتر آب پاش جور میشد. لواشک حتی!

یک سری یادم هست با پسر همسایه, بوفه سیار راه انداختیم. صبح استارت زدیم و چون تا ظهر مشتری نیامد, همه را خودمان خوردیم و بساط را برچیدیم

کارت بازی که خوراک دایم تابستان بچه ها بود. چه دمپایی ها که به کووش مناسب کارت بازی تبدیل نشد. کلی روی کفش ها کار میشد تا از نظر خَلِشـّنوکی در حد استاندارد باشد. همین هم استاد داشت. مثلا یک نفر داشتیم بعد از اینکه قسمت های روی دمپایی را جدا میکرد, می انداخت بالای پشت بام دستشویی حیاط تا چند روزی آفتاب بخورد و بعد کف آن را با کشیدن به دیوال صاف میکرد (خداییش هنوز علت آفتاب خوردن را نمیدانم. حتما بی حکمت نبوده !)

وسط جماعت کارت باز , شاخ هم داشتیم
مثلا یک شاخ از کوچه کناری با یک بسته کارت می آمد به رقابت با بچه های کوچه ما, و تا ظهر آنقد کارت جمع می کرد که پرچ لباسش را میگرفت, کارتها را داخل آن میریخت و با ژستی در حد حسین رضازاده, صحنه را ترک میکرد و راهی منزل میشد
چه قوانینی داشت! شصت و وجب … چهار انگشت … و خیلی چیزهای دیگر که ذهن یاری نمی کند.
آیین نامه نانوشته ای بود برای خودش

نوبتی هم باشد نوبت “چرخ سُوَری” است (Charkh sovaari)
آنقدر که پای دوچرخه هزینه میکردیم الان پای ماشین هزینه نمیکنند. مهره های رنگارنگ که به سیم پره ها وصل میشد (خدایا چرا اسمش یادم رفته), نوار نایلونی که با حساسیت فراوان در رنگ, انتخاب و روی بدنه اجرا میشد …
زنگ , بوق , دینام و لامپ حتی ! شب مخصوص تند رکاب میزدیم تا دینام برق بیشتری به کله چراغ بدهد
همیشه هم که زنجیر می انداخت. جای بی زخمی هم نگذاشته بودیم روی بدن. اصلا کراهت داشت بین یک زخم و زخم بعدی فاصله ای بیفتد
پسر همسایه یک “چرخ ۱۶” ترک بزرگ داشت. ۴ پشته سوارش میشدیم !
هر خانه ای را ناسوسی سزاوار بود !
ما که چند مدتی بود پمپ باد داشتیم (همان پمپ یخچال) , یلی بودیم برای خودمان (بنده خدا هنوز هم کار میکند. مثل سگ!)

صبح با دوچرخه میزدیم بیرون, تا موقع ناهار کسی ما را نمیدید
البته ما وقت شناس بودیم و خودمان برمیگشتیم وگرنه بعضی ها هم پدر مادرشان در به در این کوچه و آن کوچه راه می افتادند دنبالشان و به اصطلاح جمشان میکردند.
پرش از تپه های شن (و تبعا زمین خوردن و کشیده شدن روی آسفالت در حد ۴ متر و ایجاد زخم جدید روی دست و پا و صورت) هم از برنامه های جذاب این بخش بود.

الان کوچه به آن صورت برای بچه ها تعریف شده نیست.یعنی از آن به نحو شایسته استفاده نمی شود.
گاهی تا ساعت ۱ نصفه شب ۷-۸-۱۰ نفری دور هم جمع میشدیم , داستانهای ترسناک تعریف میکردیم و می شنیدیم.
یک بازی (البته بازی که چه عرض کنم) داشتیم به اسم “شیخ علی جنّی” . به این صورت بود که در تاریکی شب , یک نفر روی زمین دراز می کشید, مابقی دورش می نشستند (در حالت وَرسَرچُلُک یا همان نیم نشسته) و با دو انگشت از هر دست خود، بدن فرد دراز کشیده را از زیر می گرفتند. بعد مقداری وِرد میخواندیم (شک دارم یک آیه از قرآن بود یا وِرد) ، بعد مثلا آن شخص بیهوش میشد و ما او را با همان دو انگشت بلند می کردیم و بالای سر برده ، راه می بردیم و عقیده داشتیم جنیان در بالا آوردن این شخص کمکمان می کنند.
اینطور که خاطرم هست, لازم بود قبل از انجام این برنامه, مقداری داستان ترسناک تعریف شود تا شیخ علی جنی نزد ما حاضر شود. (البته شاید جزئیاتی را جابجا ، اضافه و یا کم ذکر کرده باشم. خداییش ریکاوری این خاطرات دست تنها کاریست بس دشوار).

بساط فوتبال و دروازه کوچک هم که همیشه به راه بود. دروازه های ساخته شده با میلگرد که با گونی آرد پوشش داده میشد. منتها چون بنده فوتبالی نیستم, اساسا خاطره خاصی هم ندارم. فقط گاهی اوقات که تیم ها کمبود یار داشتند, بنده از نقش تماشاچی به دروازه بان منتقل میشدم.
عه عه عه ! خاطره فوتبالی هم رسید ! یک بار که دروازه بان بودم, دستم روی تیر دروازه کوچک بود به حالتی که انگشت شست رو به بالا باز بود. یار تیم مقابل لطف کرد طوری توپ میکاسا را به طرف بنده شوت نمود که زارتی به انگشت نگون بخت بنده اصابت کرد و با چشمانم دیدم که برای کسری از ثانیه, ناخن انگشت شست, ساق دستم را لمس کرد. منتها از همان بچگی عادت نداشتم هلشم کنم و پی دوا دکتر و اینها باشم. یکی دو روزی درد داشت. بعد تمام شد و الان هم انگار نه انگار یک روزی چنین بلایی سرش آمده. اصولا بدن را نباید زیاد تحویل گرفت وگرنه بیشتر ادا در می آورد.

اینها را که مقایسه میکنم با بچه مدرسه های امروزی , دلم به حالشان می سوزد
از پای فیفا و پی اس سویچ میکند به گوشی و تبلت
نه پایین و بالا شدن سرمایه ای دارد (اشاره به بازی کارت) , نه رقابتی بر سر بالاترین کاغذباد محل و شهر , نه زخمی روی دست و پا و صورت

خوشبحال خودمان دهه شصتی ها. بنده نظرم این است که نباید خودمان را نسل سوخته بدانیم. اینها پختگی ست
حالا اینکه الان بزرگ شده ای و لا به لای کار و برنامه هایی که برای خودت میچینی و بعد پدرت در می آید یا پدرت را در می آورند و به جایی نمیرسی , سوای پایه نسل است. باید اندکی سنجیده تر اقدام کنی و از خدا بخواهی همراهی ات کند. نهایتش این است که بدبخت می شوی و چند صباحی نان خشک میخوری !

مرور خاطرات شیرینی بود. الان که نگاه ساعت می کنم میبینم خروجی گرفتن این اطلاعات از آرشیو خاک خورده ذهن و نگارش آن, یک ساعت و بیست دقیقه طول کشید.
باشد که باشیم …

تشکر از زن داداش گرامی , که با جمله “الانم مثل قدیما کغذباد هست یا نه ؟” بنده را به گذشته برده و برای دقایقی خواب را از چشمانم گرفتند.

با سپاس و احترام
سید مهدی مطهری
۹۴/۱۰/۲۱
قیژژست (صدای امضا بود. شما دیجیتالی فرض بونومایید)


5 پاسخ به “یاد آن ایام بخیر”

  1. moniro گفت:

    سلام اقای مطهری.حالتون چطوره؟بعد از فرکلوب همگی اساسی از هم بیخبر شدیم تا االانکه ذکرخیرتان بود وگفتیم احوالی بپرسیم که خوندن خاطرات شما هم جای خودش برامون شیرین بود. البته بنده هرچه فکر کردم جز خاطرات خاله بازی با دخترخاله خاطره ی دیگه در ذهنم ریکاوری نشد که نشد. اینم بگم بنده در نقش خطیر تذکر اولیه به برادر گرامی بودم مدام که با همان تذکر خودش می امد به خانه ولازم نبود خانواده به اصطلاح جمعش کنند.بس بنده خشن تذکرمیدادم.:)
    بهرحال یاد اوری از خاطرات؛به ادم حس های فوق العاده میدهد وهمینطور یک لبخند کوچک گوشه لبمان.ممنون که باعثش شدید.

  2. moniro گفت:

    مشغول به دنیای آی تی در حیطه علوم پزشکی. با کلاسش میشه HIT
    ان شاالله هیچوقت گذرتون به مدارک پزشکی بیمارستان نیوفتاده باشه که بشناسید.
    فرکلوب رو راه ننداختین ملت کوچ کردن ایما 😀 امیدی هم بهش نیست؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 + 16 =

درباره
دانشجوی رشته آی تی ، طراح وب سایت
نمونه کارها:  
مجمع قاریان و حافظان فردوس Gharian.com
شرکت افروز الکترونیک Eafrooz.ir
وب سایت روستای خانکوک Khanekok.ir
شرکت زیبا چوب مالکی MalekiChoob.ir
هیئت موسی بن جعفر (ع) Kazemeyn.ir
بازار بزرگ ایرانیان BBiranian.com
مسجد چهارده معصوم (ع) Noor.0534.ir
خیریه باب الحوائج فردوس Mbhf.ir
شرکت همگامان رایانه HamgamanNet.ir
موسسه شکوه کردکوی K-shokouh.com
فردوس سيتی FerdowsCity.ir