بیست سالم بود …
باران می آمد …
به کودک گدایی کمی پول دادم …
یک لحظه ، یک جا ، یک اتفاق …
سی سال بعد … بیماربودم ، درحال مرگ …
دکتری جراحیم کرد … نجات پیدا کردم … بی انکه بدانم ;
جراح همان کودک بود …
بیست سالم بود …
باران می آمد …
به کودک گدایی کمی پول دادم …
یک لحظه ، یک جا ، یک اتفاق …
سی سال بعد … بیماربودم ، درحال مرگ …
دکتری جراحیم کرد … نجات پیدا کردم … بی انکه بدانم ;
جراح همان کودک بود …
آخی …
خیلی قشنگ بود … ! 😕
سلام
شعر زیبایی بود.
ایشالا همیشه موفق باشید ….
خدانگهدار …
سلام…..وواقعازیبابود
خوستم بگم به باشگاه هم اندیشان سربزنید…باشگاه خوبیه
آدرسش:پیام نمای شبکه4صفحه370
ممنون
تاثیر گذار بود 🙂
خیله تاثیر گذار بوده
زیبا بود !